نهج عدالت

سیره امام علی ع

نهج عدالت

سیره امام علی ع


 

بررسی خطبه شماره 26 در شروح مختلف نهج البلاغه

 

    إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه نَذِیرا لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِینا عَلَى التَّنْزِیلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمِّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ.

    وَ مِنْهَا:

    صِفَتُهُ قَبْلَ الْبَیْعَةِ لَهُ فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ.

    وَ مِنْهَا:

    لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَنا فَلاَ ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ  أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ أَدْعَى شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلاَ سَنَاهَا وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ إِلَى النَّصْرِ.

 

    بخش اول خطبه

    إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه نَذِیرا لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِینا عَلَى التَّنْزِیلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمِّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ.

 

    واژه ها

منیخون : مقیمون، در جایی اقامت می کنند .

حیات صم : لا تنزجر بالصوت، مارهایی که از سر وصدا هراس ندارند، گویا نمی‏شنود و به معنی محکم و سخت هم آمده است .

الماء الکدر : غیر الصافی ، آب غیر زلال .

الطعام الجشب : الغلیظ ، غرای خشن وناگوار، غذایی کع چربی نداشته باشد .

معصوبة : مشدودة  و مربوطة ، بسته شده، پایدار، استوار .

     ترجمه

    خطبه اى از آن حضرت (ع )

    خداوند، محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را مبعوث داشت که بیم دهنده جهانیان باشد و امین وحى او. و شما اى جماعت عربها، پیش از آن ، بدترین آیین را داشتید و در بدترین جایها به سر مى بردید و در زمینهاى سنگلاخ و ناهموار مى زیستید و با مارهاى سخت و کرّ همخانه بودید. آبى تیره و ناگوار مى نوشیدید و طعامى درشت و خشن مى خوردید و خون یکدیگر مى ریختید و از خویش و پیوند بریده بودید. بتان در میان شما برپا بودند و خود غرقه گناه بودید.

 

    شرح

    تمام شارحان مورد نظر به شرح این قسمت پرداختند به جز راوندی که به معنی لغت اکتفا کرده است .

    در شرح پیام امام[1] آمده است:

    در این که انگیزه امام از ایراد این خطبه (یا به تعبیر دیگر، نگارش این نامه چه بوده است)، بعضى از محقّقان، معتقدند که بعد از اشغال مصر از سوى عمّال معاویه و شهادت محمد بن ابى بکر، گروهى، از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفاى گذشته، بیان فرمایند. حضرت، در پاسخ فرمود: «آیا حالا، موقع این سؤال است؟ مگر خبر ندارید که مصر اشغال شده و شیعیان مرا کشته اند (چرا مسائل واجب و حیاتى را رها کرده، به مسائلى که وقت براى آن بسیار است، خود را مشغول کرده اید)؟» سپس فرمود: «من، نامه اى به دست شما مى دهم که پاسخ سؤالات شما در آن است، ولى از شما مى خواهم که حقوق از دست رفته مرا حفظ کنید.

    گاه، تصوّر مى شود که ذیل این خطبه که دعوت به جهاد مى کند، منافات با این سخن دارد و نشان مى دهد که این کلام، قبل از جنگ صفّین از آن حضرت صادر شده است; ولى ممکن است که این سخن، اشاره به جنگى باشد که حضرت، قبل از شهادت خود، مردم را براى آن آماده مى ساخت، هر چند حادثه دردناک شهادت ایشان، مانع از اقدام به آن جنگ شد.

    به هر حال، این خطبه، از سه بخش تشکیل شده است: بخش نخست، به وضع عرب در عصر جاهلیت و در آستانه بعثت پیغمبر اکرم اشاره مى کند و نشان مى دهد که آنها گرفتار چه بدبختى ها و مشکلات عظیمى بودند که به برکت ظهور پیامبر اسلام، از آن رهایى یافتند.

    در بخش دوم، به حوادث بعد از رحلت پیامبر اشاره مى کند که چگونه حقِّ مسلَّمِ آن حضرت، یعنى خلافت را از وى گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام A  (براى حفظ اسلام و قرآن) سکوت کرد، در حالى که سخت نگران و ناراحت بود.

    در بخش سوم، به داستان بیعت مشروط عمرو بن عاص با معاویه اشاره مى کند که به آن همه صدمات جانى و مالى و اخلاقى بر مسلمانان منجر شد و در پایان خطبه، دستور مى دهد که براى کوتاه کردن دست آن گروه ظالم و ستمگر، آماده نبرد شوند.

 

    ابن میثم[2] در شرح خود می گوید:

    حضرت در این خطبه، تنها بیم دهندگی را بیان فرموده، زیرا بیم دهندگی، قوی ترین عامل باز داشتن از گناه و خلاف است. در حقیقت عوام مردم، هرگاه با خوشیهای آماده زندگی، روبرو شوند، توجه به وعده‏های اخروی، نخواهند کرد. نعمتهای آخرت برای آنها، جز با توصیفی که آن هم کم و بیش نعمتهای این دنیا را تداعی می‏کند، قابل درک و تصور نیست. گذشته از این، دستیابی به نعمتهای اخروی به شرایطی دشوار و سخت بستگی دارد، که موجب رنج و زحمت آنها است، این دشواریها در خوشیهای آماده دنیوی نیست. و از هر نوع شرط و تکلیف سختی هم، خالی است. به این دلیل مردم به وعده‏های اخروی، که ناگزیر به آنها خواهند رسید توجه نمی‏کنند. بیم دهندگی علت قوی و نیرومندی، در باز داری آنان از گناه و توجه به خداوند است. ترس و بیم، هرگاه به بشارت دهندگی توام شود، فایده کامل بعثت را، ایجاب می‏کند، چون قصد حضرت در این خطبه، سرزنش بی‏قید و شرط اعراب جاهلی و ایجاد رقت در دلهایی است که بسیار گرفتار قساوت بوده است یاد پیامبر (ص) را صرفا با صفت بیم دهندگی مردمان آورده‏اند. تا در ضمن تفسیر و توضیح آن صفات بیم دهندگی را از نظر قرآن و سنت بیان کرده باشند. سپس حضرت رسول را به صفت امین و امانتدار توصیف کرده‏اند، تا مردم متوجه شوند، که بیم و ترسهایی که از جانب آن حضرت بیان شده، در حقیقت، از ناحیه خداوند وارد شده است، و آن بزرگوار در کم و زیاد کردن آنها، خیانت نمی‏کند بدین سان تاکید بیشتری در دلهای آنان نسبت به دانستنیهاشان داشته باشد، تا بیشتر تحت تاثیر قرار گیرند. سپس دنبال بیان واقعیت وحی، و برجستگی خاص رسول گرامی (ص) به امین بودن، ماجرای رقت بار زندگی اعراب را در زمان جاهلیت شرح می‏دهد و می‏فرماید: و انتم معشرالعرب در حالی که شما چنین وضع فلاکت باری داشتید پیامبر(ص) برانگیخته شد... بیان حال اعراب جاهلی، در این خطبه، برای سرزنش و بدگوی! ازآنان است، خطاب به آنان می‏فرماید: شما بدترین دین را که پرستش بتها بود داشتید. برای کسانی که شریعت را بفهمند و خداوند منزه و پاک را بشناسند داشتن چنان دینی بدترین رسوایی است. من گمان نمی‏کنم که بهنگام شنیدن این ملامت و سرزنش کسی، در پیشگاه خداوند جز شرمساری چیز دیگری احساس کند و به زبان حال می‏گوید: یا لیتنی لم اشرک بربی احدا. امام (ع) بعد از توضیح نوع دیانت اعراب جاهلی، چگونگی وضع خانه و کاشانه اعراب را بیان کرده که در بدترین مکانها زندگی می‏کرده‏اند. منظور حضرت سرزمین (نجد- تهامه) و یا بطور کلی حجاز بوده است، این منطقه را بدترین مکان برای زندگی دانسته‏اند. فساد و تباهی زندگی عرب جاهلی، از لحاط مکانهای زندگی شان، بدین سان بوده است که در میان سنگهای سیاه سخت، بی آب و گیاه و مارهای گزنده‏ای که زهرشان را علاجی نبوده سکونت داشته‏اند... از بیان حضرت در این خطبه بطور ضمنی استفاده می‏شود، که محتوای سخن، ستایش پیامبر است. ولی تفصیل آن از فراز بعدی کلام حذف شده است، تا حاصل و نتیجه آن که بیشتر مورد نظر امام (ع) بوده شرح گردد وآن توجه دادن شنوندگان به این موضوع است که باید نعمتهای خداوند را که به مردم ارزانی داشته است، همواره در نظر داشته باشند و لازمه پرستش کامل را، در تمام دوران عمر و زندگی، رعایت نمایند و همواره در حال ترس از سلب نعمت و مشتاق ملاقات حق باشند. بدیهی است، خداوند، هر کس را که بخواهد براه راست هدایت می‏فرماید.

  

    در شرح نهج البلاغه محمد تقی جعفری[3] آمده است :

    محمد صلّى اللّه علیه و آله تبلیغ کننده رسالت ا لهى با کمال امانت

    محمد 9 خاتم پیامبران ، حیات بخش اصول و قوانین سازنده انسانى و روشنگر راه ورود انسانها بر « حیات معقول » بمنزله وجدان پاک همه افراد و جوامع بشرى در گذرگاه تاریخ براى همیشه میباشد . بهمین جهت دامنه تبلیغ رسالت او بر خلاف تصور برخى از محققان درباره عقاید و ایدئولوژى محدود به چارچوبه محیط خود در دورانى معین ، نیست . آن عده از انسانهائى که در مکتب اسلام و به رهبرى پیامبر اکرم 9 تربیت شده اند ، انسانهاى رشد یافته تمامى قرون و اعصار محسوب میشوند . کدامین جامعه و تمدنى را تصور میکنید که على بن ابیطالب A پرورده مکتب اسلام و تربیت شده پیامبر نتواند در آن جامعه و تمدن بعنوان مرد شماره یک از نظر شایستگى و دارا بودن بهمه عظمت ها و ارزش هاى انسانى تلقى نشود ؟ اگر جسارتى به خود داده و بگوئیم : دورانى فرا خواهد رسید که جوامع روى زمین یا حداقل یک جامعه در کره خاکى پیدا خواهد شد ، که همه آنان از نظر گسترش دانش و عظمت خواسته ها و هدف گیرى ها و تسلط بر جهان هستى ، بصورت فرشته هایى در خواهند آمد که حتى اندک اشتباهى را مرتکب نخواهند گشت ، نادانى از میان آنان رخت بر خواهد بست ، هیچ خواسته غیر عقلانى نخواهند داشت . هیچ دردى ناگوار بشریت را زجر نخواهد داد . آیا على بن ابیطالب پرورده محمد 9 در چنین مدینه فاضله اى بعنوان مرد شماره یک از نظر عظمت انسانى تلقى نخواهد گشت ؟ آیا میتوان جامعه اى را تصور کرد که از نظر مدنیت و منطق عالى روابط اجتماعى و در عالى ترین مرحله از رشد و تکامل قرار بگیرد و امثال ابوذر غفارى در چنان جامعه اى بخطا برود و نتواند خود را با آن جامعه تطبیق بدهد . بطور کلى ، از مجموع مطالعه درباره هویت و مختصات اساسى انسانى و سرگذشتى که در امتداد تاریخ از خود نشان داده است ، این نتیجه را به دست آورده ایم که اگر انسانى در هر موقعیت و شرایطى توانسته باشد ، استعدادها و ابعاد مثبت خود را درک کرده آنها را به فعلیت برساند و یا در صدد به فعلیت رساندن آنها بر آید ، چنین انسانى میتواند در همه جوامع و دورانها ، در بهترین « حیات معقول » آنها شرکت کند ، بلکه از یک دیدگاه دقیقتر میتوان گفت :

    چنین انسانى میتواند روشنگر الگوها و معیارهاى « حیات معقول » در هر جامعه و دورانى بوده باشد . جاى تردید نیست که اسلام چه در صدر اسلام به رهبرى خود پیامبر اکرم و چه بعد از آن ، در دورانهاى گوناگون و محیطهاى مختلف انسانهائى را که نمونه عالى انسانیت بوده اند ، تربیت و به تاریخ تقدیم کرده است .

    این یک ساده لوحى است که ما عدم تأثر اکثریت چشمگیر مسلمانهاى جغرافیائى از اسلام را ، دلیل یا با اصطلاح بهتر بهانه اى براى نارسائى اسلام بدانیم .

    عدالت و آزادى از آن حقایقى هستند که قرن هاى متمادى است که در همه جوامع و با همه شرایط مورد درک انسانها بوده ، هزاران دفاع کنندگان راستین در راه تحقق بخشیدن به آنها دست از همه لذایذ و سود شخصى شسته و بحیات خود پایان داده اند . و هزاران مجلد کتاب و انواع بیشمار تحریک و ترغیب درباره آنها صورت گرفته است . با اینحال چه اندک است شماره افرادى که از عدالت و آزادى واقعى برخوردار بوده اند ، اگر کمى افراد عادل و آزاد منش ، دلیل نارسائى دو حقیقت مزبور بوده باشد ، محدودیت افراد تربیت شده واقعى اسلام نیز میتواند دلیل نارسائى خود اسلام بوده باشد . دلایل دیگرى نیز براى اثبات همگانى بودن دین اسلام در تمامى قرون و اعصار با نظر به اصول و احکام ساده و خردمندانه آن وجود دارد که در تفسیر بعضى از خطبه هاى گذشته ، مطرح شده اند . در خطبه هاى آینده نیز در این دلایل بررسى هایى خواهیم داشت .

 

بخش دوم خطبه

وَ مِنْهَا:

صِفَتُهُ قَبْلَ الْبَیْعَةِ لَهُ فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ.

 

    واژه ها

ظننت : بخلت، بخیل شدم، حیفم آمد، فراء از دانشمند ادب (ضننت) به فتح قرائت کرده است .

أغضیت : أطبقت علیه جفنی، چشم پوشی کردم، صرف نظر کردم .

القذى : ما یقع فی العین مما یوجب الاذى، آنچه که در چشم افتد وموجب اذیت وآزار می شود .

الشجى : ما یعرض فی الحلق، آنچه که در حلق گیر کند، غمی که به هنگام ناراحتی گلو را بگیرد و با وجود آن آب از گلو پایین نرود.  

اخذ بکظمه: با حالت خشم و ناراحتی زندگی ادامه یابد.

العلقم : شجرة کثیرة المرارة، درختی است در نهایت تلخی؛ و در عرف برای هر نوع تلخی به کار می‏رود.

 

    ترجمه

    و هم از این خطبه :

    به هر جاى نگریستم ، براى خود یاورى جز اهل بیتم نیافتم و نخواستم که آنها به کام مرگ روند. دیده فرو بستم ، با آنکه خاشاک در دیده داشتم و شرنگ نامرادى نوشیدم ، با آنکه استخوان در گلویم شکسته بود و غم گلویم را فشرده بود و من شکیبایى مى ورزیدم . و به چیزى تلختر از حنظل ، که به کامم ریخته بودند، صبر کردم .

   شرح

    شارحان مورد نظر این قسمت را در شرح خود شرح نمودند، ابن ابی االحدید در این قسمت از خطبه به شرح جریان سقیفه بطور مفصل می پردازد .

    ابن میثم[4] در شرح خود می گوید:

   در این فراز از سخن، حضرت داستان و سرگذشت خود بعد از وفات رسول خدا (ص) را بازگو می‏کند، که در جریان خلافت چه گذشت. و این نقل ماجرا به منظور بیان مظلومیت و شکیبایی از اتفاقی است که افتاد، با این که آن حضرت به امر خلافت شایسته‏تر بود دیگران به خلافت رسیدند. امام (ع) در این عبارت اشاره دارند که برای مقابله و مقاومت و دفاع از حقش می‏اندیشیده است ولی با کمال تاسف دریافته‏اند که جز اهل بیت و خانواده‏اش یاوری ندارد و تعداد آنان به نسبت مخالفین بسیار اندک بوده است. از کسانی که گمان می‏رفت حضرت را در این مورد یاری کنند، تنها از بنی‏هاشم: مانند عباس و فرزندانش، ابوسفیان بن حرث بن عبدالمطلب و افرادی که به این خانواده منسوب بودند، می‏توان نام برد. کمی و ناتوانی نامبردگان، به نسبت کل افرادی که در جناح مخالف قرار داشتند آشکار بود. بنابراین حضرت از هلاکت اهل بیت و خانواده‏اش بخل ورزید، چه این که اگر در برابر مخالفان مقاومت می‏کرد، بی آن که مقصودش حاصل شود، آنها به هلاکت می‏رسیدند. بنابراین، نتیجه بخل ورزی از مرگ خویشان و اقربا، همین تحمل رنج و فرو شکستن خار در چشمش بود که حضرت یادآور شده‏اند....

    دریافت عمق دردمندی حضرت از این بیان: صبر کردم بر حالتی تلختر از علقم بسیار روشن است. زیرا شدت ناراحتی جسمی به نسبت ناراحتی روحی می‏توان گفت ناچیز است. روایت کنندگان در چگونگی حال امام (ع)، پس از درگذشت رسول اکرم (ص) اختلاف نظر دارند: اهل حدیث از شیعه و سنی در این باره اخبار فراوانی نقل کرده‏اند، که بعضی از روایتها با برخی دیگر، به دلیل اعتقادات گوناگونی که میان راویان بوده است، اختلاف دارند.از جمله: روایتهایی که از عموم دانشمندان شیعه نقل شده، بیانگر این است که علی (ع) بعد از وفات رسول خدا (ص) از بیعت با ابوبکر سر باز زد و گروهی از بنی‏هاشم مانند زبیر سفیان بن حرث، عباس و فرزندانش و تعدادی دیگر نیز با ابوبکر بیعت نکردند و گفتند: جز با علی (ع) بیعت نخواهیم کرد. زبیر شمشیرش را از نیام برآورده بود که در آن حال، عمر و عده‏ای از طرفدارانش رسیدند. شمشیر زبیر را گرفتند و بر سنگ زدند شمشیرش شکست و سپس آنان را پیش ابوبکر بردند، تا بیعت کنند. علی (ع) همراه این جماعت از روی اکراه و نارضایتی با ابوبکر بیعت کرد. روایت دیگر این است، که علی (ع) در خانه فاطمه (س) بود، وقتی که انصار و مهاجر فهمیدند که علی (ع) تنها است، او را به حال خود گذاشتند. نصربن مزاحم در کتاب صفین، روایت کرده است که امام علی (ع) همواره می‏فرمود: اگر چهل نفر یاور مصمم می‏داشتم، با مخالفان پیکار می‏کردم. برخی دیگر از روایات که عموم محدثین غیرشیعه نقل کرده‏اند، حکایت دارد، که امام (ع) شش ماه تمام از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و پس از درگذشت حضرت زهرا (س) با میل و رغبت بیعت کرد. در دو کتاب صحیح مسلم و بخاری چنین روایت شده است: افراد با شخصیت در زندگی حضرت فاطمه (س) با آن حضرت رفت و آمد داشتند، پس از وفات حضرت زهرا(س) بزرگان صحابه رفت و آمد خود را از خانه آن بزرگوار قطع کردند. علی (ع) از منزل بیرون آمد و با ابوبکر بیعت کرد. خلاصه گفتار اختلاف نظر صحابه، پس از وفات رسول خدا (ص) و پیشامد سقیفه بنی‏ساعده و چگونگی حال مومنان (ع) روشن است. و خردمند هرگاه تعصب را کنار گذارد و از پیروی هوای نفس دست بردارد، و درباره روایاتی که در این مورد نقل کرده‏اند دقت کند، اختلاف یا اتفاق صحابه را در این موضوع خواهد دانست. و ضمنا متوجه می‏شود که علی (ع) به رضایت بیعت کرده است یا به اجبار، و نیز آگاه می‏شود، که امام (ع) از روی ناتوانی در برابر مخالفان مقاومت نکرده است یا به اختیار، ولی در این نوشته، جز تفسیر و توضیح فرموده حضرت قصد دیگری نداریم و پرداختن به امور دیگر، سبب زیادی  کلام و طولانی  شدن مطلب و بیرون رفتن از مقصود خواهد شد. کسی که بخواهد حقیقت امر را دریابد لازم است که به کتابهای تاریخ مراجعه کند.

 

    محمد تقی جعفری[5] در این باره می گوید :

    تنها دودمانم آماده دفاع از حق من بودند

    با نظر به عظمت مقام انسانى دودمان امیر المؤمنین که در زمان پیامبر اسلام بوده و محبت بر آن بعنوان پاداشى براى رسالت پیامبر در قرآن مجید تذکر داده شده است ، روشن میشود که محبت و دفاع اهل البیت ( دودمان ) امیر المؤمنین علیه السلام از وى ، مستند به پدیده عاطفى معمولى نبوده است ، مانند دفاع فاطمه زهرا سلام اللّه علیها از امیر المؤمنین که به محکمترین دلایل مستند میباشد . در مجلد دوم از این تفسیر بحثى درباره اهل بیت طهارت و عصمت مطرح نموده ایم مراجعه شود . مطلبى که در این مورد قابل توجه است اینست که حمایت کنندگان و مدافعان امیر المؤمنین در مسئله زمامدارى پس از پیامبر اکرم ، شخصیت هایى دیگر نیز بوده اند ، مانند سلمان فارسى ، ابوذر غفارى عمار بن یاسر ، مقداد بن اسود کندى و ابو ایوب انصارى ، مالک اشتر و چند صحابه اى دیگر از عظماى پیشتازان اسلامى . با اینحال چرا امیر المؤمنین دفاع کنندگان از خود را به دودمان عصمت منحصر فرموده است ؟ پاسخ این سئوال اینست که این عده انگشت شمار بقدرى به مقام شامخ امیر المؤمنین A ارادت وعشق میورزیدند که مانند اهل بیت و دودمان طهارت بودند . چنانکه در روایاتى معتبر درباره سلمان به این ارتباط و منزلت اشاره شده است :

   سلمان منّا اهل البیت ( سلمان از ما اهل بیت است ) .

    در پیام امام[6] آمده است:

    اگر پیروزى، عوامل مختلفى داشته باشد ـ که دارد ـ یکى از عمده ترین و مهم ترین اسباب آن، صبر و استقامت است. ارتباط این دو با هم، آن چنان روشن است که اُدباى معروف، از قدیم، صبر و ظفر را در کنار هم قرار مى دادند. در قرآن مجید، این حقیقت، به روشنى بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزى سپاه اسلام، حتّى در آنجا که تفاوت فاحشى از نظر عِدّه و عُدّه با سپاه دشمن داشته باشد، سبب آن را صبر و استقامت مى شمرد و مى فرماید: (إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِاْئَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِاْئَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً(1)); «هر گاه، بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مى کنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر.»

    به همین دلیل، در غزوات اسلامى ـ که غالباً، نابرابرى نفوس و تجهیزات جنگى وجود داشت و موازنه قوا از این نظر، به نفع دشمن بود ـ مسلمانان در سایه صبر و استقامت، بر دشمنان خود پیروز مى شدند، صبر و استقامتى که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.

 

 

 

 

 

    بخش سوم خطبه

وَ مِنْهَا:

لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَنا فَلاَ ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ أَدْعَى شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلاَ سَنَاهَا وَ اسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ إِلَى النَّصْرِ.

 

واژه ها   

وَخزیت: خوار، سبک، بی ارزش.

اهبه: توان رزمی بوجود آوردن، امکانات فراهم کردن.

اعدوا: آماده شوید.

عده‏الحرب: وسایلی که برای جنگ آماده می‏شود.

شب لظاها : آتش جنگ بر افروخته شد شب لظاها، به صورت فعل معلوم به معنی بالا رفتن شعله‏هاست.

سناها : ضوؤها، نور آن، درخشش آن .

و استشعروا : من الشعار لا من الشعور ، و هو العلامة ، و قیل المراد به هنا ما یلازم الجسد کالثیاب ، و هذا المعنى بالمقام ألیق، از شعار گرفته شده است نه از شعور، وآن به معنی علامت ونشانه است، وگفته شده است که در اینجا مراد از آن هر آنچه که از قبیل لباس با بدن همراه آید، واین معنی برای این لفظ مناسب تر است، شعار: لباس زیرین، زیرپوش و مشابه آن .

 

    ترجمه

    و هم از این خطبه :

    تا بهایى نگرفت بیعت نکرد آنکه فروخت سودى نکرد و آنکه خرید خوار و ذلیل شد. جنگ را آماده شوید و ساز و برگ نبرد مهیا دارید که آتش کارزار افروخته شده و شعله آن بالا گرفته است . پایدارى ورزید که پایدارى بیش از هر سلاح دیگر پیروزى را میسر گرداند.

 

 

    شرح

    شارحان مورد نظر به شرح این قسمت پرداختند و جریان عمرو بن العاص با معاویه را شرح دادند .    ابن میثم در شرح خود می گوید[7] :       

    در این فراز از خطبه امام (ع) جریان بیعت عمروعاص با معاویه راتحلیل می‏کنند و چنین می‏فرمایند: عمروعاص با معاویه بیعت نکرد مگر آن که شرط کرد برای بیعتش عوض دریافت دارد. توضیح مطلب این است که پس از جنگ بصره امیرمومنان (ع) در شهر کوفه فرود آمد و نامه‏ای به معاویه نوشت و از وی خواست که با حضرت بیعت کند و این امر را لازم و مهم دانست. از سوی دیگر معاویه گروهی از مردم شام را به خونخواهی عثمان دعوت کرد و آنان با این امر موافقت کردند و پشتیبانی خود را از معاویه در جنگ اعلام داشتند. عتبه بن ابی‏سفیان برادر معاویه از وی خواست عمروعاص را که در آن زمان در مدینه زندگی می‏کرد به یاری بطلبد. معاویه این نظر را پسندید و از عمروعاص تقاضای ملاقات و یاری کرد. هنگامی که عمروعاص به شام آمد و از نیت معاویه آگاه شد به ظاهر از معاویه فاصله گرفت و علی (ع) را ستایش کرد، فضایل آن بزرگوار را برشمرد تا معاویه را در مورد خواسته خود تحت فشار قرار دهد و به عبارتی بفریبد. و یا هر کدام به وجهی دیگری را گول بزنند. از جمله گفتگوهای این دو فریبکار، این بود که روزی معاویه خطاب به عمروعاص گفت: من تو را برای این به شام دعوت کردم، که با این مرد گناهکار که میان مسلمانان اختلاف ایجاد کرده، خلیفه را به قتل رسانده، آشوب به پا داشته، وحدت جامعه اسلامی را از میان برده، و صله رحم را مراعات نکرده است! پیکار کنیم. عمروعاص پرسید: آن کیست؟ معاویه جواب داد: علی (ع)، عمروعاص با شنیدن این جواب برآشفت که، معاویه، تو وعلی در یک درجه از فضیلت نیستید. تو نه جزو مهاجرانی و نه در اسلام پیشینه علی را داری و نه از صحابه به حساب می‏آیی نه جهاد را مانند او می‏دانی و نه دانش علی را داری. سپس کلام را چنین ادامه داد: به خدا سوگند علی در جنگ مهارتی دارد، که هیح کس جز او دارای چنان مقامی نیست ! ولی به هر حال من این پیشامد را از جانب خدا نیکی و امتحان و بلایی زیبا می‏دانم!. خوب سهم من در این معامله چیست؟ تو برای من چه چیز منظور می‏کنی که با تو برای جنگ با علی بیعت کنم؟ با این که خود، خوب می‏دانی، این کار خودفریبی و خطر بزرگی است! معاویه جواب داد، هر چه تو بخواهی؟ یا داوری کنی؟ عمروعاص گفت: فرمانروایی مصر را معاویه به آسانی زیر بار خواست عمروعاص نرفت، امروز و فردا می‏کرد و بر سر این موضوع و بیعت عمروعاص به اصطلاح چانه می‏زد. عمروعاص سرسختانه از بیعت سر باز می‏زد تا سرانجام معاویه راضی شد، و فرمانروایی مصر را به او واگذارد و منشور فرمان وی را نوشت. عمروعاص با دریافت فرمانروایی با معاویه بیعت کرد... پس از بیان کیفیت بیعت عمروعاص با معاویه، حضرت دین فروشی عمروعاص را با بیان این جمله: فلا ظفرت یدالبایع! نفرین می‏کنند که در جنگ یا فرمانروایی مصر پیروز نشود، و به دنبال این نفرین خریدار یعنی معاویه را سرزنش می‏نمایند که امانت مسلمانان سرزمین و اموالی که خداوند شهر آنان قرار داده، از دست داده است. احتمال دیگری که در شرح سخن حضرت: خزیت امانه‏المتاع است، این که جمله را مجازی در نظر بگیریم و بگوییم معنای فرموده حضرت این است که: امانت خوار گردید. و یا فاعل خوار کننده امانت را در ضمن کلام منظور داشته، عبارت را چنین معنا کنیم: فروشنده امانت خوار و ذلیل گردید، به دلیل خیانتی که در امانت رواداشت. بعضی از شارحان نهج‏البلاغه خریدار را عمروعاص و فروشنده را معاویه دانسته‏اند. این نظر روشنی نیست زیرا در صورتی که مصر بهای معامله باشد چنان که در عبارت ثمن به کار رفته لزوما معاویه خریدار و عمروعاص دین فروش بوده است. با روشن شدن موضوع فوق -که مردم شام در جنگ از معاویه پشتیبانی کردند و عمروعاص نیز بیعت کرده بود- اینها دلایل آمادگی جنگی مخالفان با حضرت بود. با توجه به این قراین و شواهد، امام (ع) فرمان آمادگی و فراهم کردن ساز و برگ نظامی به یاران خود می‏دهد... سپس امام (ع) صبر را برترین عامل پیروزی دانسته‏اند. این گفته حضرت نتیجه است برای کسانی که شکیبایی را شعار خود قرار دهند. حال اگر شعار را به معنی همان لباس زیرین بگیریم مقصود حضرت از عبارت روشن است و معنای فرموده آن بزرگوار این است که صبر را بر خود لازم بدانید و بوضوح معلوم است که صبر و شکیبایی از نیرومندترین اسباب پیروزی است. و اگر استشعار را به معنای علامت بگیریم، منظور حضرت این خواهد بود که شما شکیبایی را نشانه بارز خود در جنگ قرار دهید، و هر گروهی که نشانه بارز آنها صبر باشد، و دشمن هم این را بداند تصور خصم از این علامت، موجب ضعف روحیه‏اش می‏شود و در اراده‏اش تزلزل ایجاد می‏گردد. از طرفی این علامت برای کسانی که شعارشان صبر و شکیبایی باشد غلبه‏آور و پیروزی آفرین است هر چند نوعی تلقین ذهنی باشد .

   

    در پیام امام آمده است [8]:

    جمله «اَلْمُلْکُ عَقیمٌ; حکومت فرزند ندارد»، به عنوان یک ضرب المثل، براى همه شناخته شده است.

    آن جمله، این حقیقت را بیان مى کند که در جهان سیاست مادى ـ که بر اساس ارزش هاى دنیوى و خودخواهى و هوسرانى بنا شده ـ خویشاوندى و حتى زن و فرزند و پدر و مادر مطرح نیست و ممکن است همه چیز در این راه قربانى شود; چرا که از نظر این دسته از سیاستمداران، بالاترین ارزش، حفظ موقعیّت خویش است، نه چیز دیگر. با این فرهنگ، طبیعى است که همه چیز فداى آن شود...

حدیث معروف نبوى که مى گوید: «حُبُّکَ للشَّئِ یُعمى وَ یَصَمْ; علاقه شدید تو به چیزى، چشم و گوش را کور و کر مى کند،(1) در مورد علاقه به جاه و مقام، از همه جا، صادق تر است و آن چه در خطبه بالا آمد، نمونه اى از آن محسوب مى شود.

 

    محمد تقی جعفری در شرح خود موارد زیر را تشریح می کند[9] :

    معاویه کیست وچه کرده است ؟ عمرو بن عاص کیست وچه کرده است ؟

    بدانجهت که در خطبه ها و نامه هاى امیر المؤمنین علیه السلام که در نهج البلاغه جمع آورى شده است ، از این دو انسان وارونه و برده شهوت و مقام ، بارها سخن بمیان آمده است و بدان جهت که این دو حیله گر جاه پرست ، از نفوذ و عالمگیر بودن اسلام که با رهبرى امیر المؤمنین علیه السلام قطعى مینمود جلوگیرى کرده اند ، لذا در این مبحث مقدارى مختصر درباره این دو ماکیاولى عرب پیش افتاده از ماکیاولى ایتالیائى بحث میکنیم :

 

    معاویه کیست و چه کرده ا ست ؟

   ... معاویه مردى بود که به اتفاق آراء مورخین محقق ، ایده ئولوژى اسلامى را که تمام نژادها و جوامع و سرزمین ها را با برداشتن هر گونه تعین ها و مرزها متحد میساخت ، در راه زمامدارى شخصى خود اولا ، و به نژاد عرب ثانیا ، بوسیله پسرش یزید ، استخدام کرده است . این جمله را مورخین از عمر بن الخطاب بطور فراوان نقل کرده اند که هر وقت به معاویه مینگریست ، میگفت : « این کسراى عرب است »،( تاریخ الخلفاء سیوطى ص 195 و الاعلام زرکلى ج 8 ص 183) . در دوران معاویه سکه هایى زده شد که روى آنها عکس یک عرب در حالیکه شمشیرى به کمر بسته بود ترسیم شده بود (تاریخ الخلفاء سیوطى ص 195 و الاعلام زرکلى ج 8 ص 183) .

    موقعى که ضحاک بن قیس براى اعلان مرگ معاویه به بالاى منبر میرود ، در میان توصیفاتى که از او میکند ، این جمله وجود دارد که « معاویه پناهگاه عرب بود » ابن خلدون صریحا مینویسد « سپس طبیعت ملک اقتضا کرد که معاویه در امر زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر دیگران بکوشد و این زمامدارى و ادعاى عظمت و تقدیم خود بر دیگران در شأن معاویه نبود ( او کوچکتر از آن بود که ادعا میکرد و در صددش بر آمده بود ) ولى این یک امر طبیعى بود که تعصبش وادار به آن میکرد و نژاد بنى امیه هم این عصبیت را دارا بود . اتصاف معاویه و پیروانش به گروه ستمکار در کلام پیامبر اکرم بقدرى معروف است که احتیاج به ذکر مأخذ ندارد . آنحضرت به عمار بن یاسر فرموده است : یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة ( اى عمار ، ترا گروه ستمکار خواهد کشت ) گاهى همین حیله گران روبه صفت که بهمه گونه دروغ و تزویر و آرایش سخن دست زده خود را از خطر نجات میدهند ، حماقتى پست تر از هر حماقت از خود نشان میدهند . زیرا پس از آنکه عمار در صفین بوسیله لشگریان معاویه شهید شد ، به معاویه گفتند که عمار کشته شد . با اینکه پیامبر اکرم درباره شهادت او جمله بالا را فرموده است ، معاویه با کمال حماقت و وقاحت پاسخ میدهد که عمار را على بن ابیطالب کشته است ، زیرا او است که عمار را بمیدان نبرد آورده است ، امیر المؤمنین پاسخ این احمق بیشرم را چنین فرموده است : که بنا بگفته معاویه ، حمزة بن عبد المطلب را پیامبر اسلام کشته است ، زیرا پیامبر بود که حمزه را به میدان کارزار آورده بود . مورخین نوشته اند که موقعى که عثمان در محاصره قرار گرفته بود ، از معاویه کمک خواست ، او کمکى نفرستاد .

وقتیکه محاصره عثمان شدیدتر شد ، یزید بن اسد قشیرى را فرستاد و گفت که :

در ذى خشب ( حومه مدینه ) توقف کن و به این بهانه که من در حادثه عثمان حاضر بودم ، چیزى میدیدم که میبایست اقدام به سود عثمان کنم و تو ( معاویه ) غایب بودى ، لذا من کمک کردم ، اقدامى دیگر مکن . یزید بن اسد در ذى خشب توقف کرد تا عثمان کشته شد . سپس معاویه آن طلایه دار مکتب ماکیاولى (اینکه گفتم : معاویه طلایه دار مکتب ماکیاولى ، براى آن است که بنیان گذار اصل ضد بشرى عهد شکنى که ماکیاولى توصیه اکید بر آن دارد ، از این عاشق مقام و بى اعتنا به همه اصول انسانى است . توصیه ماکیاولى چنین است : « اگر کسى طالب انجام دادن کارهاى عظیم و سترگ است ، نباید در سیاست پاى بند عهد خویش باشد و بقول خود وفا کند ، بلکه واجب است خصلت روباه و درنده خویى شیر را در خود فراهم آورد . » بیسمارک تألیف آقاى دکتر سید حسین مصطفوى ص 37 و 38 معاویه همه عهد و پیمانهائى را که با امام حسن مجتبى علیه السلام بسته بود ، همه را زیر پا گذاشت و نقض کرد . یک مورخ دیده نمى شود که منکر این عهد شکنى وقیحانه بوده باشد .)  به خونخواهى نبود ، زیرا براى مقام پرستان خون و جان و روح و شخصیت خرافاتى است که اگر وسیله اى براى رسیدن به خواسته هاى آنان نباشند ، چیزى جز کلماتى پوچ و بیمعنى براى آنان تلقى نمیشوند .

    این هجوم و دفاع دروغین از یک نسبت دروغین از ادعاى زمامدارى سر بر آورده هزار انسان را به خاک و خون انداخت تا چند روزى در زیر ستارگان سپهر لاجوردین انسانهایى را برده خود تلقى کرده و به آنان امر و نهى بفرماید بعد ماهیت امر و نهى خود را با نصب پسرش یزید براى زمامدارى آشکار بسازد . بدانجهت که تاکنون درباره حیله گرى هاى ضد بشرى معاویه مطالب فراوانى گفته شده و چهره او براى مردم مطلع از تاریخ اسلام شناخته شده است ، لذا ما براى تتمیم معرفى این ناتوان ترین شخص در برابر ریاست و خود خواهى به گفته سیوطى قناعت میکنیم : « ابن ابى شیبه از سعید بن جمهان نقل میکند که به سفینه گفتم : که بنى امیه گمان میکند خلافت در قبیله آنان باید باشد ؟ گفت : دروغ مى گویند ، بلکه بنى امیه از خشن ترین پادشاهان هستند و اولشان معاویه است . سلفى از عبد اللّه بن احمد بن حنبل نقل میکند که از پدرم احمد درباره على و معاویه پرسیدم ؟ پدرم گفت : على دشمنان زیادى داشت . دشمنانش هر چه جستجو کردند ، نتوانستند براى او عیبى پیدا کنند ، لذا مردى را که با او جنگید ( معاویه ) تعریف کردند و این حیله اى بود که به راه انداختند . » ، (تاریخ الخلفا سیوطى ص 199 )  گمان نمیرود کسى بطور دقیق و همه جانبه مکتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و حقوق الهى اش بداند و از منظور پیامبر این مکتب که بوجود آوردن « حیات معقول » وابسته به ابدیت بوده است ، آگاه بوده باشد ، سپس بشخصیت و حکومت معاویه و گفتار و کردارش مراجعه کند ، به این نتیجه نرسد که معاویه هویت واقعى اسلام را دگرگون ساخت و مواد خام ولى بنیادین اصول تنازع در بقاى ماکیاولى را در زمامدارى خود پیاده کرد . معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابى بکر که از مصر نوشته و او را بجهت مخالفت با حکومت حقه امیر المؤمنین ( ع ) توبیخ و تهدید نموده بود ، چنین مینویسد :

     فقد کنّا و ابوک فینا نعرف فضل بن ابیطالب و حقّه لازما مبرورا علینا فلمّا اختار اللّه لنبیّه ما عنده و اتّم له ما وعده و اظهر دعوته و ابلج حجّته و قبضه اللّه الیه صلوات اللّه علیه فکان ابوک و فاروقه اوّل من ابتزّه حقّه و خالفه على امره ، على ذلک اتّفقا و اتّسقا... و لو لا ما فعل ابوک من قبل ما خالفنا ابن ابیطالب و لسلمنا الیه »، (تاریخ صفین نصر بن مزاحم منقرى چاپ مصر ص 119 و 120 و مروج الذهب مسعودى چاپ مصر ج 3 ص 21 و 22 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 284 و جمهرة رسائل العرب احمد زکى صفوت ج 1 ص 545 و 546) ، ( ما در زمان پیامبر بودیم و پدرت هم در میان ما بود و برترى على بن ابیطالب و لزوم حق او را بر گردن خود میدانستیم ، هنگامیکه خداوند پیامبر اسلام را به پاداشى که براى او آماده کرده بود ، برگزید و آنچه را که به او وعده کرده بود به اتمام رسانید و دعوت او را آشکار ساخت و حجتش را روشن فرمود ، پدر تو و فاروقش اولین کسانى بودند که حق على را از على سلب نموده و با او مخالفت ورزیدند و بر این کار اتفاق کرده بودند ، اگر پدرت پیش از من ، این اقدام را نکرده بود ، ما با على مخالفت نمیکردیم و زمامدارى را به او تسلیم مى نمودیم ) اولا معاویه در این جملات کلماتى را براى اشباع خود خواهى ها و خود کامگى هاى خود به کار میبرد که ، جز براى فریب دادن ساده لوحان ، مورد پذیرش خود او نبوده است . ثانیا این حیله گر هر سه زمامدار گذشته را که همواره براى پیشبرد اهداف خود خواهانه خود مورد تعظیم و تمجید قرار داده و در برابر هر انتقادى از آنان دفاع میکند ، براى ساکت کردن محمد بن ابى بکر ، سخت مورد انتقاد قرار میدهد و در جملات فوق چنانکه مى بینیم ، بنیاد خلافت آنان را در مقابل حق قرار میدهد ، براى چه ؟ براى اینکه ریاست پرستى خود را توجیه نموده اعتراض امثال محمد بن ابى بکر را بیمورد معرفى کند . این گونه بردگان دست به سینه مقام و ریاست چند روزه دنیا ، از هیچ گونه تضاد و تناقض گویى کمترین پروائى ندارند . این معاویه که با گفتار و کردار خود بهار اسلام را به خزان مبدل کرده بود ، با نصب فرزند کثیف و وقیح خود ، در صدد ریشه کن کردن درخت برومند اسلام که میرفت جهانى را به مرحله مدینه فاضله حکماء برساند ، بر آمد . هیچ مورخى در فسق و فجور و انحراف یزید از مبانى انسانیت تردیدى نکرده است (مقدمه ابن خلدون ص 216 و تاریخ یعقوبى ج 2 ص 220 معاویه این فرزندهم سنخ خود را با انواعى از حیله ها و تهدیدها گرفته تا لبه شمشیر بران (مضمون در مأخذ مزبور ص 241 ) ، به سرپرستى جوامع اسلامى نصب کرده است . عبد الرحمان بن ابى بکر در توصیف این نصب و تعیین ، میگوید : « اینست سنت و قانون هرقل و قیصر » ، (تاریخ الخلفاء سیوطى ص 203) ، موقعى که معاویه براى تحمیل یزید به مدینه که مجتمع مهاجرین و انصار بود ، آمد ، بزرگان مدینه را که امام حسین علیه السلام در میان آنان بود ، در یکجا جمع کرده یک  سخنرانى با مفاهیم مبهم و بى سر و ته که لغات آن جز در قاموس ماکیاولى پیدا نمیشود ، ایراد کرد . ما بعضى از جملات این سخنرانى را در اینجا میاوریم . اگر بتوانید بدرستى از این جملات سر در آوردید ، لطفا بهمه محققان تاریخ اسلام هم اطلاع بدهید که آنها هم مقصود معاویه را دریابند: (ثمّ خلّفه رجلان محفوظان و ثالث مشکور و بین ذلک خوض طالما عالجناه مشاهدة و مکافحة و معاینة و سماعا و ما اعلم منه ما فوق ما تعلمان) ، (مأخذ مزبور ص 203 )  [ مخاطب در این جملات ابن عباس و امام حسین ( ع ) است ] : ( سپس دو مرد محفوظ و سومى مشکور بجاى پیامبر نشستند و در این اثنا غوطه ور شدن هایى بود که مدت زیادى میخواستیم آنها را حل کنیم چه از نظر مشاهده و چه از نظر مبارزه و دیدن و شنیدن و من درباره سومى جز آنکه میدانید چیزى نمیدانم . ) در مقابل صراحت مکتب اسلام در همه شئون انسانى و در همه قلمروهاى فردى و اجتماعى ، امثال جملات فوق را که در مقدمه تعیین فرزندش یزید گفته است ، نمیتوان جز به جادوگرى ها و چشم بندیهاى سیاسى تفسیر نمود . یعقوبى در توصیف حیله بازیهاى معاویه چنین گفته است :

    (و کان اکثر فعله المکر و الحیلة) (تاریخ یعقوبى ج 2 ص 238)، ( اکثر کارهاى معاویه از روى مکر و حیله بوده است ) معاویه پس از جملات فوق ، یزید را تعظیم و تمجید نموده میگوید : « شما سابقه یزید را بخوبى میدانید و امر او را تجویز کرده اید خداوند میداند که مقصود من از زمامدار نمودن یزید ، پر کردن شکاف ها به وسیله او است ، با چشم بیدار » ، (الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینورى ص 195 و 196)، درست دقت کنید ، معاویه میگوید : « شما سابقه یزید را میدانید » و این مسئله بدیهى را ابراز نمیکند که : آرى ، چون سابقه یزید براى همه روشن است ، زمامدارى او را بدبختى همه جوامع اسلامى میدانند .

    پس از مقدارى بافندگى و چشم بندى هایى که معاویه به راه میاندازد ، ابن عباس میخواهد پاسخ معاویه را بگوید ، امام حسین علیه السلام به او اشاره میکند که ساکت باش . آنگاه خود امام بر میخزد و حمد و ثناى خداوندى را بجاى میآورد و درود بر پیامبرش میفرستد و میفرماید : « اى معاویه ، روشنائى بامداد ، سیاهى ذغال را آشکار ساخته و روشنائى آفتاب چراغ هاى ناچیز را از کار انداخته است . تو در سخنانت افراط و تفریط و تعدى از حق نمودى... شیطان نصیب خود را از سخنانت برداشت... آیا میخواهى مردم را درباره فرزندت یزید بفریبى ؟ گوئى تو میخواهى چیز پوشیده اى را توصیف کنى ، یا توضیحى درباره چیزى بدهى که از دیدگان مردم بدور است ، یا مطلبى را میگوئى که تنها تو درباره آن دانا هستى و هیچکس درباره آن چیزى نمیداند یزید خود حقیقت خویشتن را که رأى و عقیده اش را اثبات میکند ، فاش ساخته است . تو درباره یزید سخنانى را بگو که او بر خود پذیرفته و شخصیتش آنها را نشان میدهد ، زندگى او در سیر و سیاحت در سگ هایى است که بیکدیگر هجوم میآورند ، او عمر خود را با کنیزهاى خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپرى کرده است . این کار را رها کن ، بس است براى تو و بال سنگینى که بگردن گرفته اى و خدا را با آن وزر و وبال سنگین ملاقات کنى براى تو کفایت میکند . سوگند به خدا همواره کار تو در آمیختن باطل با ظلم و خفه کردن مردم ستمدیده بوده است مشک هاى خود را پر کرده اى ، بس است ، میان تو و مرگ چیزى جز چشم بهم زدن نمانده است...» براى شناخت چهره یزید به هر مأخذ تاریخى که بخواهید مراجعه فرمائید . معاویه به مقتضاى عناصر شخصیتى اش که شمه اى از آنرا بازگو کردیم ، با تهدید و تطمیع ، پسرش را بجاى خود بزمامدارى نصب نمود و دنبال اعمالش بزیر خاک رفت . درست است که اهالى ساده لوح شام ( بنا بنظریه ابو عثمان جاحظ ) در آنزمان ، مخصوصا مگس ها و گربه هاى سفره جو و هوا پرستان مغز پوچ ، پیش از مردن معاویه و پس از آن ، سایه هاى دروغین براى او ساختند و مانند بردگان در برابر آن سایه سر تعظیم فرود آورده و دیگران را هم به پذیرش بردگى در مقابل آن سایه مصنوعى دعوت کردند ، ولى دیرى نگذشت که سایه ساز واقعى وجدان حساس تاریخ ، دست بکار گشته و سایه واقعى معاویه را که شمشیر بدست در حال هجوم به سایه مصنوعى معاویه بود ، بوجود آورد . نخست رویدادهایى که دانه هاى آنها را معاویه کاشته و آبیارى نموده بود و سپس مورخین و نقادان تاریخ و راد مردان را بر انگیخت که بیش از این در شناساندن معاویه تأخیر صحیح نیست . اگر یزید پس از مرگ معاویه به ملک و ریاست هم نمیرسید ، ممکن بود که ساده لوحان جوامع آنروز و امروز شخصیت معاویه را نشناسند و به دنبال همان سایه دروغینش بروند ، ولى ما که تکیه اطمینان بخش به آن وجدان حساس تاریخ داریم که در رسالت الهى اش در صحنه هستى کوچکترین تعارف و تصنع و چاپلوسى ندارد ، میدانیم که براى فاش ساختن ریشه و تنه و ساقه و شکوفه شخصیت معاویه ، اشخاص یا رویدادهاى دیگرى را نمودار میساخت که سایه هاى مصنوعى معاویه را از اذهان مردم بزداید و سایه حقیقى اش را آشکار بنماید .

    برخى از محققان را عقیده بر آن است که مقاومت و مخالفت شدید معاویه وصف آرایى خلاف قانون وى در برابر امیر المؤمنین علیه السلام ، تنها مستند بر مقام پرستى او نیست ، بلکه مستند به احساس حقارت شدیدى است که در زندگى خود از موضوع موبوط به نسبش داشته است . ابن ابى الحدید از زمخشرى نقل میکند که « معاویه به چهار مرد منسوب بوده است : مسافر بن ابى عمرو ، عمارة بن الولید ، عباس بن عبد المطلب ، و صباح خواننده و نوازنده عمارة بن الولید . ابو سفیان مردى زشت صورت و کوتاه قد و صباح مزدور ابو سفیان جوان و زیبا بوده است و هند مادر معاویه او را تحریک به خود کرده است... و گفته اند : عتبة بن ابى سفیان نیز از صباح بوده است...» [ شرح نهج البلاغه ج 1 ص 336 نقل از ربیع الابرار زمخشرى ] مسئله نسب مخصوصا پس از ظهور اسلام ، بسیار با اهمیت تلقى شده است ، لذا اندک احتمالى در صحت نسب کافى بوده است که عقده حقارت در روان مشکوک النسب بوجود بیاورد . ابن ابى الحدید میگوید : « معاویه در طول روزگار دشمن على علیه السلام و سخت از او منحرف بوده است . » (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 338) ... « معاویه در نظر مشایخ ما در دینش مورد طعن است . و معاویه به کفر متهم گشته است . » (مأخذ مزبور ص 340) این است شخصیت معاویه ، بطور اختصار ، در نظر داشته باشید ، تا در آن خطبه ها و نامه هایى که در نهج البلاغه ذکرى از این نام آمده یا در خطبه و نامه هائى که بطور کلى درباره او است ، با چهره اى آشنا رویاروى قرار بگیریم .

 

    عمرو بن عاص کیست ؟ و چه کرده است ؟

    عمرو بن العاص بن وائل السهمى القرشى ( 50 ه ق 43 ) پدر این مرد یکى از مسخره کنندگان پیامبر اکرم بوده اهانت هاى فراوانى به آن حضرت میکرده است . هم او بود که درباره پیامبر به قریش میگفت : « این نسل بریده ( ابتر ) بزودى میمیرد و صدایش قطع میگردد . خداوند در رد این تبهکار فرموده است : اِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلاَبْتَرُ[10] ( دشمن تست که نسل بریده است ) تاریخ اسلام عمرو بن عاص را معاون معاویه در ستمکارى و حق کشى معرفى کرده است . ما داستان عمرو بن العاص را از ابن ابى الحدید که با اطلاعات « تو حتما از داستان على و طلحه و زبیر اطلاع پیدا کرده اى . مروان بن حکم با عده اى از بصره نزد ما آمده اند . و جریر بن عبد اللّه نامه اى از على آورده که من به وى بیعت نمایم . من ترا براى خودم در نظر گرفته ام ، بنزد ما بیا ، مسائلى را با تو مذاکره کنم که سود و صلاح آنها را از دست ندهى . وقتى که نامه بدست عمرو رسید ، با دو فرزندش عبد اللّه بن عمرو و محمد بن عمرو به مشورت پرداخت و به آنان گفت : رأى شما چیست ؟ عبد اللّه گفت : رأى من اینست که پیامبر اکرم ( ص ) از دنیا رفت در حالیکه از تو راضى بود و همچنین دو خلیفه بعدى از تو رضایت داشتند . عثمان کشته شد و تو غایب بودى ، در خانه خود بنشین ، تو که خلیفه نخواهى گشت ، تو بیش از آنکه براى بدست آوردن اندکى از خواسته هاى دنیوى جزء اطرافیان معاویه شوى ، مقامى بدست نخواهى آورد تو و معاویه هر دو به مرگ نزدیک مى شوید و در عذاب و کیفر شریک و مساوى خواهید بود . محمد گفت تو شیخ قریشى ، و شأن قریش باتست . اگر کار معاویه راه بیفتد ، موقعیت تو پست خواهد گشت . به مردم شام بپیوند و دستى از دستهاى شامیان باش ، خونخواهى عثمان را بهانه کن ، زیرا بنى امیه بزودى این ادعا را براه انداخته و دنبال آن را خواهند گرفت . عمرو بن العاص رو به فرزندش عبد اللّه بن عمرو کرد و گفت : اى عبد اللّه تو مرا به چیزى امر کردى که خیر و صلاح دین من در آنست . و تو اى محمد ، مرا به چیزى امر کردى که خیر و صلاح دنیاى من در آنست . هنگامیکه شب تاریک گشت، عمرو بن عاص را شنیدند که ابیات زیر را میخواند . در این ابیات نظریه عبد اللّه را چنین توصیف کرده است : عبد اللّه سخنى گفته است که روح به آن متعلق است ( دین را ترجیح داده است ) .

    عبد اللّه میگوید : شیخ کوچ کرد ( عمرو بن عاص بسوى معاویه رفت ) سپس عمرو غلام خود وردان را که زیرک و باهوش بود ، خواست و به او گفت :

    کوچ کن ، سپس گفت : وسایل سفر را پایین بیاور ، بار دیگر گفت : کوچ کن وسایل سفر را پایین بیاور [ عمرو تردید در مسافرت میکرد ] وردان گفت : اى عمرو ، ضد و نقیض میگویى آیا میخواهى آنچه را که در دلت میگذرد بازگو کنم ؟ گفت : بگو . وردان گفت : « دنیا و آخرت در دلت به پیکار برخاستند ، و تو گفتى : آخرت با على بن ابیطالب است بدون دنیا ، در حالیکه آخرت میتواند دنیا را جبران کند و دنیا با معاویه است ، بدون آخرت و دنیا نمیتواند آخرت را تأمین نماید ، تو میان این دو اندیشه متضاد قرار گرفته اى » عمرو گفت : خدا ترا بکشد ، در فاش ساختن آنچه در دل من میگذشت ، اشتباه نکردى ، حالا رأى تو چیست ؟ وردان گفت : رأى من اینست که در خانه خود بنشین ، اگر اهل دین پیروز شوند تو در سایه فضیلت دین زندگى خواهى کرد و اگر اهل دنیا پیروز شوند ، از تو بى نیاز نیستند و ترا خواهند خواست . عمرو گفت : حالا ؟ حالا که عرب از رفتن من به سوى معاویه مطلع شده اند ؟

    عمرو کوچ کرد و ابیاتى را میخواند که ترجمه آنها بقرار زیر است :

1- خدا وردان و افشاگرى او را بکشد ، سوگند به حیات تو ، وردان آنچه را که در درون میگذشت ، فاش نمود .

2 -هنگامیکه دنیا خود را بمن عرضه کرد ، من با حرص و طمع نفسانى خود را به آن عرضه نمودم ، در طبایع بشرى چاپلوسى وجود دارد .

3 -نفسى وجود دارد که عفت و پاکدامنى را مى پذیرد و نفسى دیگر وجود دارد که حرص و از به آن غلبه مى کند و مرد گرسنه بخوردن کاه پناهنده مى شود .

4 -اما در حمایت از على بن ابیطالب ، دینى است که دنیا در آن شرکت ندارد ، و آندیگرى که معاویه است ، تنها دنیا و سلطه دنیا را دارد .

5 - من از روى طمع دنیا را آگاهانه برگزیدم و براى آنچه که انتخاب کردم ، برهانى ندارم .

    عمرو حرکت کرد و وارد دستگاه معاویه شد و احتیاج معاویه را بر خود تشخیص داده بود ، لذا از او دورى میجست . هر یک از این دو بر دیگرى حیله و مکر براه میانداخت » (این جمله « دع عنک » در داستانى که نصر بن مزاحم آورده است ، چنین است : معاویه به عمرو بن عاص میگوید : من خوش ندارم که عرب درباره تو بد گوئى کند و بگوید : تو براى دنیا از من حمایت میکنى . عمرو گفت : « دع عنک » یعنى این سخن را رها کن .)

    سپس ابن ابى الحدید میگوید : شیخ ما ابو القاسم بلخى رحمه اللّه میگوید : « گفته عمرو ( دع عنک ) این سخن را رها کن ، (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 2 از ص 61 تا 65) کنایه اى از الحاد است ، بلکه صریح در الحاد است ، یعنى این سخن بى اصل را رها کن زیرا اعتقاد به آخرت و اینکه آخرت را نمیتوان به متاع دنیا فروخت ، از از خرافات است . »

    این بود مقدارى از اوصاف و عناصر شخصیتى دو دنیا پرست خونخوار که براى بدست آوردن ریاست چند روزه دنیا ده ها هزار خون بیگناه را ریختند و حقوق انسانها را پایمال نمودند و در برابر على بن ابیطالب علیه السلام که مظهر حق و عدالت و آزادى بود به پیکار برخاستند . ابن ابى الحدید میگوید : عمرو یکى از آن افراد بود که در مکه پیامبر اکرم 9را اذیت میکرد و دشنام میداد و سر راهش سنگ میگذاشت... عمرو پیامبر را هجو میکرد ، پیامبر در حالیکه در نزدیکى حجرا سود نماز میگذارد ، دست بنفرین برداشت و عرض کرد : الّلهمّ انّ عمرو بن العاص هجانى و لست بشاعر فالعنه بعدد ما هجانى (- مأخذ مزبور ج 6 ص 282 نقل از واقدى ، در همین مأخذ ص 291 از زبیر بن بکار در کتاب مفاخرات چنین نقل کرده است که موقعى که امام حسن مجتبى علیه السلام در مجمعى که معاویه براى اهانت به امام تشکیل داده بود ، صحبت کرد ، درباره عمرو بن العاص ، چنین فرمود : « امر تو شایع است ، همه میدانند ، مادرت ترا از پدرى مجهول مبنى بر زنا زاییده است . درباره فرزندى تو چهار مرد را محاکمه کرده اند در نتیجه خونخوارترین و لئیم ترین آنان از نظر شخصیت و پلیدترین آنان از نظر منصب ، به مردهاى دیگر پیروز شده و ترا بخود نسبت داده است . ) ( خداوندا ، عمرو بن عاص مرا هجو کرده است و من شاعر نیستم که او را هجو کنم ، خداوندا ، او را بشماره هجوى که کرده است لعنت کن ) .

    این محقق معتزلى در تفسیر خطبه 83 [ بشماره چاپ بیروت و 84 بشماره چاپ لبنان دکتر صبحى صالح ] که در تفسیر این جمله :

    عجبا لابن النابغة... ( شگفتا ، بر حال عمرو بن عاص فرزند زن زانیه ... ) از کتاب ربیع الابرار تألیف زمخشرى چنین نقل میکند : « نابغه ما در عمرو کنیز مردى از قبیله عنره بوده است . این کنیز در یکى از جنگ ها اسیر گشت و عبد اللّه بن جدعان تیمى ، در مکه او را خرید . این کنیز زناکار بود ، سپس عبد اللّه او را آزاد کرد . ابو لهب بن عبد المطلب و امیة بن خلف جمحى و هشام بن مغیره مخزومى و ابو سفیان بن حرب و عاص بن وائل سهمى در یک طهر ( ما بین دو حیض ) با این زن همخوابگى نمودند و هریک از این مردهاى پنجگانه ، این زن را مورد پرسش و گفتگو قرار دادند ، او گفت این بچه از عاص بن وائل است ، زیرا عاص بن وائل به معاش این زن بیشتر از دیگران کمک میکرد ، ولى بچه به ابو سفیان شباهت بیشترى داشت و بیت زیر را که حسان بن ثابت درباره نسب عجیب و غریب عمرو بن العاص سروده است ، ابو سفیان نیز براى عمرو میخواند :

ابوک ابو سفیان لا شکّ قد بدت                        لنا فیک منه بیّنات الشّمائل

( پدر تو بدون شک ابو سفیان است ، براى ما دلایلى از قیافه تو براى اثبات این مدعا آشکار است ).

    ابو عمرو بن عبد البر مؤلف کتاب « الاستیعاب » میگوید : « اسم این زن سلمى و لقب وى نابغه است . او دختر حرملة از تیره بنى جلان بن غنرة ، اسیر شد و پس از دست بدست گشتن در میان جمعى از قریش به عاص بن وائل رسید و عمرو را براى او زائید . ابو عمرو میگوید : با یک مردى شرط بندى کردند که از عمرو بن عاص در حالیکه روى منبر قرار گرفت ، بپرسند که مادرت کیست ؟ آن مرد از عمرو این سئوال را کرد ، عمرو در پاسخ گفت : مادر من سلمى دختر حرمله ملقب به نابغه از تیره بنى عنزة . دست مردان عرب به وى اصابت کرد ، سپس در بازار عکاظ فروخته شد ، خریدار فاکه بن مغیره بود ، سپس عبد اللّه بن جدعان او را خرید ، سپس به دست عاص بن وائل رسید ، آنگاه مرا زایید و بزرگ کرد .

   اگر شرط بندى کرده اى برو و بگیر ...  مبرد میگوید : عمرو بن عاص به مکه وارد شد و گروهى را دید که دور هم نشسته و گفتگو میکنند ، وقتى که عمرو وارد شد ، همه به او نگریستند . عمرو به طرف آنان رفت و گفت : گمان میکنم درباره من گفتگو میکردید ؟ گفتند : بلى ، ما ترا با برادرت هشام بن العاص مقایسه میکردیم . عمرو گفت : هشام چهار امتیاز بر من دارد : یکى اینکه مادر هشام دختر هشام بن مغیره است و مادر من کسى است که او را میشناسید دوم برادرم براى پدرم محبوب تر از من بود . سوم پیش از من اسلام آورد . چهارم او شهید شد و من مانده ام[11]...

    ما نمیخواهیم نامشروع بودن تولد عمرو را معرفى کننده همه شخصیت او قرار بدهیم . زیرا چنین امر جبرى نمیتواند تعیین کننده سر نوشت اختیارى او بوده باشد . آنچه که براى مسائل انسانى اهمیت دارد ، کارهاى اختیارى او است که میتواند مورد ارزیابى و تحلیل قرار بگیرد .

    هیچگونه جاى تردید نیست که این مرد شریک معاویه در دگرگون ساختن دین اسلام بوسیله قضایائى بوده است که با ماهیت و مختصات اسلام تضاد داشت . او است که با تمام وقاحت علت طرفدارى خود را از معاویه ، مقام دوستى و ثروت اندوزى بیان نموده است . خیر الدین زرکلى این انگیزه بیشرمانه عمرو را چنین نقل میکند « عمر او را والى فلسطین نموده سپس ولایت مصر را به او داد ، او مصر را فتح کرد و عثمان او را عزل نمود . در آن هنگام که على ( ع ) و معاویه به پیکار یکدیگر برخاستند ، عمرو طرف معاویه را گرفته و معاویه در سال 38 هجرى مصر را به عمرو واگذار کرد و مالیات مصر را شش سال در اختیار عمرو گذاشت و عمرو اموال بسیار زیادى اندوخت و سپس در قاهره مرد . » (الاعلام خیر الدین زرکلى ج 5 ص 249) .

    ما براى شناخت شخصیت عمرو ، رویاروئى نابکارانه او را با امیر المؤمنین ( ع ) در نظر میگیریم . گفتار و کردار و اندیشه هاى او را مطرح میکنیم که همه آنها بر ضد حق و حقیقت بوده و با مشارکت معاویه ، براى اولین بار ماکیاولى گرى را براه انداخته و بدین ترتیب سقوط نهائى شخصیت خود را در تضاد با عالى ترین شخصیت ردیف عظماى بشرى آشکار ساخته اند .

 

    عرب در عصر جاهلیت[12]

    در این بخش از خطبه، امام A به سراغ وضع عرب جاهلى مى رود و ترسیم بسیار گویایى از زندگى آنها، در چهار بُعدِ فکرى و عاطفى و اقتصادى و اجتماعى، ارائه مى دهد که اگر تمام کتاب هایى را که درباره وضع عرب جاهلى نوشته شده است، بررسى کنیم، چیزى بیش از آن چه در این خلاصه آمده، در آنها نخواهیم یافت.

    انتخاب این بحث، در آغاز خطبه، ظاهراً به این دلیل است که امام A مى خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را، به خاطرشان بیاورد تا آن را با وضعى که بعد از بعثت پیامبر اکرم 9 پیدا کردند، مقایسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و این سرمایه گران بها را با اختلافات و پراکندگى ها و پیروى از هوا و هوس، از دست ندهند، چرا که ارزش نعمت ها، تنها، در مقایسه با فقدان آنها روشن و آشکار مى شود.

    حضرت، در آغاز مى فرماید: «خداوند، محمد9را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد (و از کیفر الهى که در انتظار طاغیان و منحرفان از راه حق و عدالت است، بترساند) و او را امین بر آیات کتاب خود قرار دهد .

    قابل توجه این که امام Aدر این جمله، فقط، بر «نذیر (بیم دهنده) بودن» پیامبر اکرم 9 تکیه کرد، با این که مى دانیم آن حضرت، هم بشیر است و هم نذیر، همان گونه که در قرآن مجید، کراراً، این دو صفت، کنار هم قرار گرفته اند .

    ولى از آنجا که انگیزه حرکت به سوى انجام دادن وظایف و پرهیز از تخلفات، غالباً، مجازات ها است، بیشتر روى عنوان نذیر تکیه مى شود. به همین دلیل، در بسیارى از آیات قرآن، در مورد پیامبر اکرم9 و سایر انبیاء روى عنوان نذیر تکیه شده است و در هیچ مورد، به تنهایى تکیه بر عنوان بشیر (بشارت دهنده) دیده نمى شود.

    در قوانین دنیاى امروز نیز ضامن اجرا، همیشه، نوعى مجازات و کیفر است و بسیار کم، از مسائل تشویقى به عنوان ضامن اجرا استفاده مى شود. به هر حال، هدف نهایى از انذار، احساس مسؤولیت در برابر وظایف و تکالیفى است که بر عهده انسان قرار دارد.

    این نکته را نباید فراموش کرد که نذیر بودن پیامبر اکرم 9 براى تمام مردم جهان است و این، به خوبى نشان مى دهد که دین اسلام، دین جهانى و جاودانى است چرا که «عالمین» مفهوم گسترده اى دارد که همه افراد بشر را، در هر مکان و هر زمان، شامل مى شود.

تعبیر «أَمیناً عَلَى التَّنْزیلِ»، اشاره ضمنى به مقام عصمت پیامبر اکرم 9 دارد که او، امانت کتاب الهى را به خوبى حفظ مى کند و بدون کمترین تغییر، به تمام مردم عالم مى رساند.

حضرت، سپس به شرح حال عرب، در زمان جاهلیت، ضمن ده جمله کوتاه و پرمعنا ـ که اشاره به چهار محور مى کند ـ پرداخته، چنین مى فرماید:

«این، در حالى بود که شما جمعیّت عرب، بدترین دین و آئین را داشتید; (وَ أَنْتُمْ ـ مَعْشَرَ الْعَرَبِ! ـ عَلى شرِّ دین) چه آئینى بدتر از بت پرستى؟ انسان عاقل و هوشیار، قطعه سنگ و یا چوبى را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتارى ها به آن پناه برد؟ یا بت هایى از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالى، آن را بخورد؟!

    اضافه بر این انحراف بزرگ، آئین آنها، مملوّ از خرافات و عقاید احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب هاى تاریخ عرب جاهلى، مشروحاً آمده و در بحث نکات، اشاره اى به آن خواهد شد. این، در بُعد عقاید و افکار.

    و بعد، امام A به وضع رقّت بار زندگى اقتصادى آنها اشاره کرده مى فرماید: «شما، در بدترین خانه و سرزمین و در میان سنگ هاى خشن و مارهاى فاقد شنوایى (که از هیچ چیز نمى ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگى مى کردید و آب هاى آلوده مى نوشیدید و غذاهاى بسیار ناگوار مى خوردید .

    تعبیر به «شرّدار، (بدترین خانه)»، در مورد محل سکونت اعراب جاهلى، با این که بسیارى از آنان، (مخصوصاً مخاطبان على A در این خطبه) در مکه یا مدینه مى زیستند، ممکن است بدین جهت باشد که این دو شهر، چهره معنوى خود را به کلى از دست داده بودند و به کانون بت پرستى و شرارت و فساد، مبدّل شده بودند.

    طوفان شن و بادهاى سوزان و بیابان هاى خشک و بى آب و علف، آنها را احاطه کرده بود. اگر مختصر آبى در اعماق چاه هاى کم آب یا غدیرهایى (= آبگیرهایى) که باقیمانده باران و رگبار را در خود جاى داده بود، پیدا مى شد، آن قدر بر اثر وزش باد و یا دخالت افراد، آلوده مى شد که انسان، از نوشیدن آن تنفر داشت، ولى آنها، به حکم اجبار، مى نوشیدند. غذا و خوراک آنها، چیزى بهتر از این نبود.

    یکى از شارحان نهج البلاغه نقل مى کند که از عربى پرسیدند: «أىُّ الْحَیوانات تَأکُلونَ فِى الْبادیةِ؟ شما از چه حیواناتى در بیابان استفاده مى کنید؟».

    او در جواب گفت: «تأکُلُ کُلَّ ما دَبَّ و دَرَجَ إلاّ اُمَّ جُبَینِ; ما، هر موجودى را که بجنبد و روى زمین حرکت کند، مى خوریم، مگر امّ جُبَین را.(5)

    تعبیر به «حَیّات صَمٍّ (مارهاى کر)» یا به خاطر آن است که ناشنوایى آنان سبب جسارت شدید آنان بوده، یا زهر خطرناک ترى داشته اند.

در بخش سوم ـ که به وضع رقت بار اجتماعى و ناامنى آنها اشاره شده ـ امامA مى فرماید: «شما، پیوسته، خون هم را مى ریختید (نه تنها بر دشمن رحم نمى کردید که بر خودتان نیز ترحّم نداشتید); وَ تَسفِکُونَ دِماءَکُمْ».

    تعبیر به فعل مضارع در «تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ» مانند جمله هاى دیگر این فراز، دلیل بر استمرار این نابسامانى ها در میان آنان است. در واقع، خونریزى آنها، نیاز به دلیل روشنى نداشت و با کوچک ترین بهانه، شمشیرها را مى کشیدند و به جان هم مى افتادند و روزها، بلکه گاهى ماه ها و سال ها، با بهانه کوچکى، جنگ را ادامه مى دادند. مطالعه جنگ هاى معروف فجار ـ که بعداً به آن اشاره خواهد شد ـ نشان مى دهد که چگونه آن مردم جاهل و بى خبر، با اندک چیزى، به جان هم مى افتادند و خون هم را مى ریختند.

     حضرت، سپس در چهارمین قسمت، اشاره به وضع وحشتناک عاطفى آنان کرده مى فرماید: «شما، پیوند خویشاوندى خود را پیوسته قطع مى کردید; (وَ تَقْطَعُونَ أَرْحامَکُمْ.)

    این جمله، در واقع، به مسأله «وئاد» یعنى، کشتن و زیر خاک کردن دختران اشاره دارد، چرا که آنها، دختر را مایه ننگ و بدبختى مى پنداشتند و آن کس که صاحب دختر مى شد، گاه، از شدّت سرافکندگى، تا مدتى از قوم و قبیله خود، فرار مى کرد، همان گونه که در دو آیه 58 و 59 سوره نحل آمده است: «(«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجَهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَبِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلاَ سَاءَ مایَحْکُمُونَ); هنگامى که به یکى از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى)، سیاه مى شود و به شدّت خشمگین مى گردد. به خاطر بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متوارى مى گردد (و نمى داند) آیا او را با قبول ننگ نگهدارد یا در خاک پنهانش کند؟ چه بد حکم مى کنند!» .

    گاه، در کشتن فرزندان، به دختران قناعت نمى کردند و پسران خود را که سرمایه زندگى شان محسوب مى شد، به خاطر ترس از فقر، مى کشتند. به همین دلیل، قرآن مجید، آنها را از این کار نهى مى کند و در آیه 31 سوره اسراء مى فرماید: «(وَ لاََتَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیّاکُمْ); فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید; (زیرا) ما آنها و شما را روزى مى دهیم.

    حتّى گاه، پدر، فرزند را به بهانه کوچکى مى کشت و گاه پسر، پدر را و برادران، برادر را. قطع رحم، در شکل بسیار وحشتناکى، در میان آنها حکمفرما بود.

    در پایان این سخن، با ذکر دو جمله، مفاسد معنوى و مادى اجتماع آنها را خلاصه مى فرماید و مى گوید: «بتها، در میان شما، برپا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فراگرفته بود; أَلاَْصْنامُ فیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الاْثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ».

    تعبیر «منصوبة» گویا، اشاره به این نکته است که آنها، نه تنها از بت پرستى شرم نداشتند، بلکه به آن افتخار مى کردند و در گوشه و کنار جامعه خود، بت ها را برپا داشته بودند.

   معصوبة، از مادّه «عصب» (رشته اى که استخوان ها و عضلات را به هم پیوند مى دهد) گرفته شده و در اینجا، اشاره است به انواع گناهانى مانند خونریزى و آدم کشى و قطع رحم و تجاوز به نوامیس و غارت اموال و آلودگى به قمار و شراب و فحشاء و... که تمام وجود عرب جاهلى را فرا گرفته بود.

    به این ترتیب، امام A در این جمله هاى کوتاه، اشاره به انحرافات عقیدتى و اخلاقى و مشکلات اقتصادى و عاطفى جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در این چهار محور بیان مى فرماید که هر کدام، داستانِ مفصّل و ویژه اى دارد.

 

    دورنمایى از عصر جاهلیّت[13]

بحث درباره دوران جاهلیت و مسایل مختلف مربوط به آن، از مباحثى است که براى شناخت اسلام و عظمت پیامبر، بسیار لازم است. دانشمندان و موّرخان اسلام، سعى کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آورى کنند. ما، در شرح خطبه دوم نیز اشاراتى به این مسأله داشتیم، ولى از آنجا که امام(علیه السلام)در فراز نخست خطبه مورد بحث، اشارات پرمعنایى به آن موضوع کرده است، لازم است نکات تازه اى را در زمینه محورهاى چهارگانه اى که امام (علیه السلام)در این فراز مورد توجه قرار داده است، یادآور شویم:

   (الف): در مورد اعتقادات خرافى آنها، سخن بسیار است. بت پرستى، بر تمام جامعه آنها حاکم بود، اعم از بت هایى که همه قبایل به آن احترام مى گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت هاى قبیلگى و بت هاى خانوادگى، بت هایى که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هایى که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگى، آن را تشکیل مى داد.

    فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، در حالى که خودشان از دختر شدیداً متنفّر بودند.

    قیامت را انکار مى کردند و بسیارى از آنها، براى انجام هر کار مهمّى، با بت ها، مشورت مى کردند.

طریق مشورت آنها با بت ها، این بود که چوبه هاى تیرى را که روى آنها «افعلْ» و «لاتفعل» نوشته بودند، زبان بت مى انگاشتند و آنها را در کیسه اى ریخته، به هم مى زدند و یکى را بیرون مى آوردند و آن را، به عنوان فرمان بت، واجب العمل مى پنداشتند.

    اعتقادات آنها به خرافاتى مانند، غول هاى بیابانى و پرنده هاى شوم و مبارک و امور دیگرى از این قبیل، سایه شومى بر افکار آنها افکنده بود.

    (ب): در محور دوم، یعنى وضع دردناک اقتصادى آنها، همین بس که نه تنها دختران، بلکه پسران را که سرمایه زندگى آنها محسوب مى شد، از ترس فقر، به زیر خاک مى کردند. درآمد بسیارى از آنها، از طریق غارتگرى و چپاول اموال دیگران و غافله ها بود. پاهاى برهنه اندام نیمه عریان بسیارى از آنان، از فقر اقتصادى حاکم بر آنها حکایت مى کرد و اگر یکى از آنها صاحب لباس ساده اى مى شد، افتخار مى کرد که لباسى دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه!

مَنْ یَکُ ذابَت فَهذا بَتّى *** مُقَیِّظ مَصَیِّف مُشَتٍّ!

    (ج): در مورد وضع عاطفى آنها همین بس که آنها بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نمى کردند و به گفته ابن خلدون، به خاطر طبیعت توّحشى اى که داشتند، آن چنان تمایل به غارتگرى و فساد داشتند که هر چیزى را که به دستشان مى افتاد، غارت مى کردند و از این کار خود لذّت مى بردند آنها، رزق خود را در سایه نیزه هایشان مى دانستند و حدّ و مرزى براى غارت اموال قائل نبودند.

نقل مى کنند یکى از آنها از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) توصیف بهشت و نعمت هاى بهشتى را شنید. پرسید آیا در آنجا جنگ و خونریزى وجود دارد و هنگامى که جواب منفى شنید، گفت: «اِذَنْ لاخَیْرَ فیها; بنابراین فایده اى ندارد».

    در بعضى از تواریخ آمده است که در میان اعراب جاهلى، یک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضى از آنها یکصد سال یا بیشتر ادامه داشت و نسل هاى متعددى آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه مى کشید. و چه بسا این جنگ هاى طولانى، به بهانه هاى واهى و بى ارزش رخ مى داد.

    عرب جاهلى، معتقد بود که خون را جز خون نمى شوید، بلکه گاهى بابت یک موضوع کوچکى چندین برابر انتقام مى گرفتند.

    در بعضى از تواریخ آمده است که مردى به نام شَنْفَرى به خاطر اهانتى که از طرف فردى که از قبیله موسوم به «سلامان»، به او شد، با خود عهد کرد که یکصد نفر را از آنان به قتل برساند. نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنیا رفت. تصادفاً، جمجمه او به فردى از همان قبیله اصابت کرد و او را از پاى در آورد. اهل قبیله او گفتند: «او، به عهدش وفا کرد و انتقام خود را گرفت».

    ممکن است که بعضى از این داستان ها، مبالغه آمیز باشد، ولى به هر حال، نشان مى دهد که آنها در چنان شرایطى زندگى مى کردند که این گونه داستان ها، متناسب حالشان بود.

    (د): در بُعد مفاسد اجتماعى نیز وضع بسیار اسفناکى داشتند. زندگى آنها آمیخته با شراب بود تا آنجا که لفظ «تجارت» در عرف آنها در معناى «شراب فروشى» تفسیر مى شد. شجاعت را به معناى آدم کشى، و غیرت و عفت را به معناى پنهان کردن نوزادان دختر در زیر خاک تفسیر مى کردند. آنها، به سه چیز عشق مىورزیدند: زن و شراب و جنگ.

    یکى از شعراى آنها مى گوید:

اذا متُّ فادْفِنّى الى جنبِ کرمة *** تروّى عَطامى بعد موتى عروقها

و لاتدفنّنى فى الفلات فاِنَّنى *** أخافُ اذا مامِتُّ أَلاّ أذوقها

    هنگامى که مُردم، مرا، در کنار درخت انگورى دفن کنید، تا ریشه هاى آن استخوان مرا (از شرابش) سیراب کند!

    مرا، هرگز در بیابان دفن نکنید; از این مى ترسم که بعد از مردن، آن را بچشم!

    آنها معتقد بودند که باید دوستان و هم پیمانان خود را یارى کنند، خواه حق بگویند یا باطل.

    قمار، در میان آنها، چنان گسترش یافته بود که گاه، زنانِ خود را در قمار مى باختند.

    زنان آلوده، در میان آنها به قدرى زیاد بود و آشکارا افراد را به سوى خود دعوت مى کردند که گروهى از آنها، بر در خانه خود، پرچمى نصب مى کردند تا مردان هوسباز را به سوى خود بکشانند.      اینها را، ذوات الاعلام (زنان صاحب پرچم) مى نامیدند.

    و از این گونه مفاسد، در میان آنها، بسیار بود که ذکر همه آنها به طول مى انجامد.

    آرى، عرب جاهلى، چنین بود و خداوند به برکت اسلام، آنها را نجات داد. نه تنها از خرافات و بت پرستى و عقاید منحط رهایى یافتند، بلکه وضع اجتماعى و اقتصادى و عاطفى آنها نیز دگرگون شد و از این انسان هاى نیمه وحشى، افرادى ساخته شد که نمونه اتمّ انسانیت بودند، همانند ابوذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.

    عظمت رسالت پیامبر اکرم 9 در همین مقایسه، روشن مى شود. مشاهده ظهور آثار جاهلیت در عصر و زمان ما، در اشکال و سیع تر و وحشتناک تر ـ به خاطر جدا شدن از تعلیمات انبیا، مخصوصاً تعلیمات پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ گواه دیگرى بر عظمت رسالت آنها است.

 

    بدترین خانه ها یا بهترین خانه ها[14]

    نکته قابل توجه این که در خطبه مورد بحث، محل زندگى عرب جاهلى را بدترین خانه ها و سرزمین توصیف فرموده، در حالى که در توصیف همان عصر و زمان، در خطبه دوم تعبیر به «خیرُ دار و شَرُّ جیران; بهترین خانه با بدترین همسایگان» آمده است و با توجه به این که سرزمین مکه، در هر دو عبارت، مورد توجه بوده، تضادى به نظر مى رسد، امّا کمى دقّت، نشان مى دهد که هیچ تضادى در میان این دو نیست. سرزمین مکّه، ذاتاً، کانون بهترین خانه، یعنى خانه کعبه بود، ولى بالعرض، تمام این سرزمین مقدّس و حتى خانه خدا، آلوده به شرک بت پرستى و مفاسد اخلاقى شده بود. بنابراین، از یک نظر، بهترین خانه بود و از نظر دیگر، بدترین خانه.

 

    صبر جانکاه[15]

    امام (علیه السلام)در این فراز از خطبه، به حوادثى که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصاً، داستان خلافت، اشاره کوتاه و پرمعنایى مى کند و دلیل قیام نکردن خود را براى گرفتن حق مسلّم خویش، یعنى خلافت رسول الله ـ که در واقع حق مسلمانان بود ـ بیان مى کند، مى فرماید: «من، نگاه کردم و دیدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاورى جز خاندانم ندارم; فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی».

    واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل ـ که به شهادت تواریخ، قبل از رحلت پیامبر اسلام، براى نیل به خلافت، برنامه ریزى کرده بودند ـ به اتّکاى چند نفر و یاورانى معدود و محدود، با هیچ منطقى سازگار نبود; زیرا چنین قیامى نه تنها به نتیجه نمى رسید، بلکه سبب مى شد گروهى از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه، ممکن بود این درگیرى، سبب شود که شکافى در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان ـ که در انتظار چنین حوادثى بعد از رحلت پیامبر بودند ـ از آن بهره گرفته، موجودیت اسلام را به خطر بیندازند. به همین دلیل، امام، سکوت دردآلود را، بر قیامى که این همه خطر داشت، ترجیح داد.

 

     طوفانهایى که بعد از پیامبر9رخ داد[16]

    این تعبیرات، همانند تعبیراتى است که در خطبه سوم، خطبه شقشقیّه آمده است، بلکه از آن شدیدتر است و نشان مى دهد که على A در آن دوران 25 ساله اى که او را از تصدّى خلافت پیغمبر اکرم 9 باز داشته بودند، ساعت ها و روزهاى بسیار تلخ و دردناکى را مى گذارند. نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست، چرا که خودش، صریحاً، بى اعتنایى خویش را به این امر، در خطبه هاى متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام، تنها، یک مسؤولیت الهى است، نه وسیله اى براى افتخار و مباهات، بلکه براى این، شدیداً، ناراحت بود که مى دید، مردم، تدریجاً از روح اسلام دور مى شوند و بسیارى از سُنَن جاهلى، زنده مى شود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد; یعنى معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودکامه پر زرق و موروثى تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالى شدند که در بدترین حکومت هاى خودکامه کم نظیر است.

    تعبیرات پرمعناى امام A در این جمله ها، نشان مى دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت، از یک سو، و تهدید و اِرعاب مردم، از سوى دیگر، امام A را که شایسته ترین فرد براى خلافت پیامبر9 بود و از سوى پیامبر9 نیز براى همین منصب تعیین شده بود، به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش، کسى، به عنوان یار و یاور، براى او باقى نمانده بود! در حدیث معروفى که مورخان نقل کرده اند، مى خوانیم که على A مى فرمود: «لَو وَجَدْتُ أَربَعینَ ذَوِى عَزم لَقاتَلْتُ; اگر چهل نفر از افراد بااراده و مصمّم مى یافتم، همراهِ آنها، پیکار مى کردم (و اجازه نمى دادم حکومت اسلامى را از مسیرى که پیامبر A تعیین کرده بود، منحرف سازند).( این روایت را، نصر بن مزاحم، از آن حضرت نقل کرده است; شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 26; و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 22

و نیز این تعبیرات نشان مى دهد که حامیان خلافت، حتى از کشتن اهل بیت امامA نیز اِبا نداشتند چرا که مى فرماید: «فَضَنَنْتُ بِهم عَنِ الْمَوتِ; من، دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.» و این، به راستى عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سیاست و حکومت، شگفت انگیز نیست!

    این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت، منتظر بهانه اى بودند تا فرزندان امام A را که احتمال جانشینى آنان را در آینده مى دادند، از میان بردارند تا کسى براى تصدّىِ پُست خلافت، از اهل بیت باقى نماند.

اما این که این دوران، تا این حد در کام امام A تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سخت ترین روزهاى عمر امام A همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بى رویه اى بود که به نام حکومت اسلامى انجام مى گرفت، اعمالى مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بى عدالتى ها و سرانجام، تبدیل حکومت اسلامى به سلطنت خودکامه اى، همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.

    پاسخ این سؤال را، باید در نامه 62 نهج البلاغه، یافت. آنجا، امام مى فرماید: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب، بعد از پیامبر9 امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند (کسى که من، او را شایسته این مقام نمى دیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامى را در دوران حکومت وى، بوضوح پیش بینى مى کردم). من، دست روى دست گذاشتم و از بیعت خوددارى کردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همکارى) تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد 9را نابود سازند. (اینجا بود) ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یارى نکنم، شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش براى من، از رها ساختن خلافت و حکومت، بسیار سنگین تر بود... لذا، براى دفع این حوادث، به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهایى یافت ...; فَنَهَضْتُ فى تِلْکَ الاَْحداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّینُ وَ تَنَهْنَهَ

این تعبیرات، نشان مى دهد که امام A در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در یک سو، از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مى کرد، حقّى که با از بین رفتنش، انحرافات عجیبى پیدا شد، و از سوى دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را مى دید که براى نابودى و محو اسلام، کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام A بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعىِ اهمّ و مهم، به یارى اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست، دندان بر جگر گذاشت و ناراحتى ها را تحمّل کرد.

 

 

    معامله رسواى سیاسى[17]

    در بخش سوم این خطبه، امام A ضمن اشاره به ماجراى رسواى معامله عمروعاص با معاویه، بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن مى فرماید: سپس مسلمانان را به آماده شدن براى پیکار با پیمان شکنان دعوت مى کند. مى فرماید: «او (با معاویه) بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایى دریافت کند; وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیهِ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَناً».

مورّخان، آورده اند که امام A بعد از پیروزى در جنگ جمل، وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبدالله بجلى را براى گرفتن بیعت از معاویه، به شام فرستاد. معاویه که مایل نبود با امام A  بیعت کند، در این باره، به مشورت پرداخت. برادرش، عتبة بن ابى سفیان، به او گفت: «در این کار، از عمروعاص کمک بگیر! چرا که مى دانى مردى است بسیار هوشمند و صاحب نظر. ولى او، کسى بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعى است که تسلیم تو نخواهد شد، مگر این که بهاى قابل ملاحظه اى براى او قرار دهى که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد، چرا که او مرد دنیاپرستى است».

    معاویه، نامه اى براى عمروعاص نوشت و از وى در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد. عمرو، در این باره، با فرزندانش به مشورت پرداخت. یکى از فرزندان او به نام عبدالله، او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینى معاویه برحذر داشت، ولى فرزند دیگرش به نام محمد، او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود...

   

تاریخ اسلام نیز گواهى مى دهد که دشمنان امام و گروه نفاق افکن، به سرعت، خود را براى جنگ آماده مى کردند و نامه هایى که براى طلحه و زبیر و دیگران نوشتند، نیز گواه این معنا است.

حضرت، سرانجام سخن خود را با اشاره به مهم ترین عوامل پیروزى، پایان مى دهد و مى فرماید: «صبر و استقامت را شعار خود سازید! که بیش از هر چیز، پیروزى را به سوى شما فرامى خواند; وَاسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ.»

با توجه به این که استشعار را از مادّه «ش ع ر» به معناى لباس زیرین (در برابر دثار به معنى لباس روئین) است، این حقیقت، روشن مى شود که صبر و استقامت، باید در درون جان، جاى گیرد و روح انسان را در برابر حوادث سخت، زیر بال و پر خویش جاى دهد.

   

 

 

 

      دین به دنیا فروشان![18]

فروختن دین و ارزش هاى معنوى و الهى به منافع سست مادّى، یکى از فروع و شاخه هاى بحثى است که در نکته نخست آمد و نمونه اى از آن، عمروعاص است و در خطبه بالا، مورد توجه قرار گرفته است که براى به دست آوردن حکومت چند روزه در کشور مصر، دین و ایمان خود را فروخت و در پایان عمر نیز طبق نقل مورّخان، از کار خود سخت پشیمان بود، ولى بدبختانه راهى براى بازگشت وجود نداشت.

    قرآن مجید، در آیات بسیارى، این موضوع را به عنوان یکى از عوامل عمده انحراف، مخصوصاً، براى عالمان دنیاپرست ذکر کرده است. از جمله در مورد گروهى از عالمان بنى اسرائیل ـ که قبل از ظهور اسلام، پیشگویى هاى تورات را درباره این پیامبر بزرگ آشکارا بیان مى کردند و نشانه هاى او را که در کتاب آسمانى شان بود برمى شمردند، امّا هنگامى که آن حضرت ظهور کرد و منافع مادّى آنان به خطر افتاد سعى در اخفا یا تحریف آن کردند ـ این معنا را، با صراحت، بیان مى کند و در آیه 187 آل عمران مى فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوْا الکِتابَ لِتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لاتَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلا فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ; به خاطر بیاورید هنگامى را که خدا از کسانى که کتاب (آسمانى) به آنها داده شده، پیمان گرفت که آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید، ولى آنها، آن را پشت سرافکندند و به بهاى اندکى فروختند و چه بد متاعى در برابر آن خریدارى مى کنند.»

    روشن است که قرآن، آنها را به خاطر بهاى اندک ملامت نمى کند، بلکه منظور این است که متاع مادّى ـ هر چند برترین مقام و مهم ترین مال باشد ـ در برابر آن، اندک است: «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِى الاْخِرَةِ اِلاّ قَلیلٌ; متاع زندگى دنیا، در برابر آخرت (و ارزش هاى معنوى)، جز اندکى بیش نیست».

    به طور کلّى، تمام کسانى که اطاعت مخلوق را بر رضاى خالق مقدم مى دارند و منافع نامشروع را بر اطاعت خدا مقدم مى شمرند و براى نیل به مقتضاى هواى نفس، حکم خدا را زیر پا مى گذارند، در زمره دین به دنیافروشانند. تنها کسانى که در هر کار و در هر چیز رضاى خدا را مى طلبند و تمام خواسته هاى نفس را تحت الشعاع آن قرار مى دهند، از این گروه خارج هستند. آنها، همان حزب الله اند که حتّى پدر و مادر و بستگان نااهل، در برابر رضاى حق، نزد آنها، ارزشى ندارند .

 

    رابطه پیروزى و پایمردى[19]

    اگر پیروزى، عوامل مختلفى داشته باشد ـ که دارد ـ یکى از عمده ترین و مهم ترین اسباب آن، صبر و استقامت است. ارتباط این دو با هم، آن چنان روشن است که اُدباى معروف، از قدیم، صبر و ظفر را در کنار هم قرار مى دادند. در قرآن مجید، این حقیقت، به روشنى بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزى سپاه اسلام، حتّى در آنجا که تفاوت فاحشى از نظر عِدّه و عُدّه با سپاه دشمن داشته باشد، سبب آن را صبر و استقامت مى شمرد و مى فرماید: (إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِاْئَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِاْئَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً); «هر گاه، بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مى کنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر.»

    به همین دلیل، در غزوات اسلامى ـ که غالباً، نابرابرى نفوس و تجهیزات جنگى وجود داشت و موازنه قوا از این نظر، به نفع دشمن بود ـ مسلمانان در سایه صبر و استقامت، بر دشمنان خود پیروز مى شدند، صبر و استقامتى که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.

    در خطبه مورد بحث نیز امام A روى این مسأله تکیه فرموده و با صراحت مى گوید: (وَ اسْتَشْعِرُوا وَ الصَّبْرَ فَاِنَّهُ أَدْعَى إِلَى النَّصْرِ); «صبر و استقامت را شعار خویش سازید! بیش از هر چیز، پیروزى را به سوى شما فرامى خواند.»

    در این زمینه، سخن بسیار است که در ذیل خطبه هاى مناسب و کلمات دیگر مولا على A در نهج البلاغه خواهد آمد.

این نکته قابل ملاحظه است که «شعار، چه به معناى لباس زیرین باشد و چه به معناى علامت و نشانه، هر دو، مایه پیروزى است; چرا که در صورت نخست، کنایه از نفوذ استقامت در روح و جان انسان است و در صورت دوم، همیشه دشمن از افرادِ پراستقامت وحشت دارد.»



[1] - پیام امام، ج 2 ص 103

[2] - شرح ابن میثم، ج 2 ص 51

[3] - شرح نهج البلاغه محمد تقی جعفری، ج 5  ص 147 تا ص 149

[4] - شرح ابن میثم، ج 2 ص 56

[5] - شرح نهج البلاغه محمد تقی جعفری، ج 5 ص 250

[6] - پیام امام، ج 2 ص 129

[7] - شرح ابن میثم، ج 2 ص 60

[8] -  پیام امام، ج 2 ص 126

[9] - شرح نهج البلاغه محمد تقی جعفری، ج 5 ص 131 تا ص 145

[10] - الکوثر آیه 3

[11] - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 6 ص 282 و 283

[12] - پیام امام ، ج 2 ص 105

[13] - پیام امام ، ج 2 ص 111

[14] - پیام امام ، ج 2 ص 114

[15] - پیام امام ، ج 2 ص 115

[16] - پیام امام ، ج 2 ص 117

[17] - پیام امام ، ج 2 ص 121

[18] - پیام امام ، ج 2 ص 127

[19] - پیام امام ، ج 2 ص 129

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۴
خانم بزاز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی